درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید@@@ جبهه یعنی عشق بازی با خدا............ جبهه یعنی از همه عالم جدا @@@
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 10544
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

- شهنازحاجی شاه-
@@اولین زن شهید مقاومت خرمشهر@@




 

از مکه فروغ ایزدی پیدا شد
سر چشمه فیض سرمدی پیدا شد
در هفدهم ربیع از دخت وهب
نو دسته گل محمدی پیدا شد

میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق(ع)گرامی باد

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 19:41 ::  نويسنده : مهرانگیز تیموری

 

حجاب زن کوبنده تر از خون شهید است.


حجاب کلید نزدیکی به فاطمه زهرا (س) است.

زیباترین هدیه خداوند به زن حجاب است.

حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم.

حجاب مایه عفت زنان است.
حجاب تیر جانسوزی به چشم دشمن است.



چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : مهرانگیز تیموری

 

خواهرم شهید شدی / این واسه من یه افتخاره

یه پلاک یادگاری ..../ از تو .......روی دیواره

رفتی تو میدون جنگ / میون باروت و خمپاره

مثل حضرت زینب (س) / که برادراش و تنها نمیذاره

میون آتیش و دود / آماده ی نبرد شدی و جنگیدی

واسه دفاع از وطن و دین / میگفتی ، جونتو میدی

سربند یا مهدی میبندم / خواهرم ، راهتو ادامه میدم

واسه شهادت در رکاب مهدی «عج» / پر از شوق و امیدم

 

 



چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : مهرانگیز تیموری

نام : شهناز
نام خانوادگی : حاجی شاه
سمت : اولین زن شهید مقاومت خرمشهر
نوع ایثارگر :
خادمین عرصه ایثار وشهادت

حسینه ی اصفهانی ها شلوغ است. مجروحی روی زمین افتاده و آب میخواهد.مادری می گوید: «به این جوان آب بدید »  مجروحی که خو نریزی دارد نباید آب بخورد » مادر اشکش را پاک میکند و میگوید«آخر هوا خیلی گرم است؛و تشنه هستند.» آن گوشه بچه هایی هستند که از تانکر، آب خورد ه اند. تانکر قبلاً مال گازوییل بوده، همه شان مسموم شد ه اند. مادر، شما مراقبشان باش، من به بیمارستان سری بزنم. خواهر این را میگوید و راه می افتد. یکی از مجروحان می گوید:«بروید استادیوم؛مقر تدارکات آن جاستب.همه ی خواهرهای مکتب قرآن وسپاه آنجا هستند.»دختر با عجله میرود. خواهر کوچکش را هم میبرد. مادر با مجروحان تنها میماند. مادر میماند بدون دخترهایش. غم دختر زیر خاک خوابیده مثل ماری بر دلش چنبره می اندازد. کسی با لباس سپاه مقابلش میایستد. قیافه اش را تار میبیند. محمد جها ن آرا است یا محمد نورانی؛ معلوم نیست. تاری چشمهایش نمیگذارد او را بشناسد؛ فقط میداند که آشنا است.او می گوید :«این قرص را بخورید.پل که امن شد، می برندتان دزفول.»کجا بروم؟پسرهایم اینجا هستند.خانه ام  این جاست.چهل سال زندگی ام این جاست.



ادامه مطلب ...


یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : مهرانگیز تیموری

صفحه قبل 1 صفحه بعد